سفرنامهها شبیه آینهای تمام قد هستن که جزئیات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی سرزمینی رو به دیگران و حتیِ خودِ اهالی اون سرزمین نشون میدن. خوراک ایرانی بهشکل کلی و فرهنگِ غذایی مردم پایتخت یعنی طهران قدیم، جزو موضوعاتِ پرتکرار و موردتوجه سفرنامهنویسان اروپاییه؛ بهویژه اونهایی که به رفتوآمد در دربار محدود نشدن و با اشتیاق زیاد، روزهای زیادی از سفرشون در طهران رو به گشتوگذار بین عامه مردم اختصاص دادن. بههمینخاطره که اشاره به خوراک و غذاهای مختلف مردم عامه تهران یکی از پرتکرارترین موضوعاتیه که اونها در سفرنامههاشون دربارهاش نوشتن.
درسته که پژوهشگرهای ایرانی زیادی هم به موضوع فرهنگ غذایی پرداختن، اما همیشه روایت افراد بیرون از مرز، درباره موضوعاتِ اینچنینی ما رو با وجوه تازهای از اون موضوع و نسبتش با فرهنگ عامه و مسائل اجتماعی و حتی سیاسی آشنا میکنه.
در ادامه به موضوعاتی اشاره شده که عموما در سفرنامه بسیاری از مسافرهای اروپایی یا شرقشناسهای علاقهمند به فرهنگ خوراک ایرانی، بهچشم میخوره و پژوهشگرهای زیادی اونها رو تایید کردن. بخش اصلی این بحث دربارهی اینه که چطور سفرههای رنگی از خونهها به بیرون راه پیدا کردن و کمکم مردم به خوردن غذا در بیرون از خونه، خو گرفتن تا جایی که امروز خوراک تهرانی با رستورانگردی پیوندی عمیق داره. در ادامه قصههای کمترشنیدهای رو برای شما گفتیم که نشوندهنده تغییر یه ذائقهی فرهنگی و رونق رستورانها و عادت غذاخوری در جایی غیر از خونهست. با ما و این قصههای کوچیکِ مربوط به سفرِ خوراک و غذای اهالی پایتختنشین همراه بشین.
یه تهران بود و هزارتا غذای خوشرنگوبو…
با یه حساب سرانگشتی هم بهراحتی میشه فهمید که تنوع خوراک و غذاهای معروف طهران قدیم که هنوز هم رونقبخش سفره خیلی از اهالی تهران و حتی مهاجرهای پرتعداد این شهره، فهرست بلندبالایی میشه که نشون از تنوع فرهنگ غذایی مردم پایتخت داره. اگرچه نام این غذاها و خوراکها بهعنوان میراث ناملموس بهطور کامل ثبت نشده و آمار دقیقی از اونها وجود ندارد، اما از تاریخ شفاهی و خاطراتی که اغلب از گوشهوکنار حرفهای نسل گذشته این شهر میشه شنید، بهراحتی میشه فهمید که سلیقه و ذائقه مردم پایتخت در تهیه انواع خوراک، شیرینیها، شربتها و نوشیدنیها، انواع نون، مربا و چاشنی، ترشی و شیره، انواع عرق گیاهی، سردنوش و دمنوش و… حرف نداره. کنار مطالعه و شناخت انواع خوراک و غذاهای رایج در تهران قدیم نباید از مناسبتهای مختلف پختوپز هم غافل شد؛ چراکه هر مناسبت و غذاهای مخصوصِ اون میتونه بخش دیگهای از میراث ناملموس فرهنگ باشه.
برای مثال همچنان در بین اهالی تهران مرسومه که چهارشنبهسوریها به صرف سبزیپلو و ماهی بگذره. در سوگواری هم پخت زرشکپلو با مرغ، فسنجون، باقالیپلو، عدسپلو و چلومرغ رایج بوده. عرف بوده که در عروسیها هم با آبگوشت، خورش قیمه، فسنجون، زرشگپلو با مرغ، قرمهسبزی، چلومرغ، چلوکباب، تهچین و چلوگوشت از مهمونهای این جشنِ شادباشی، پذیرایی بشه. کاچی و قیماق هم خوراکیهای پذیرایی پایتختی بودند که هنوز در بین برخی از خانوادهها رایجه اما میشه گفت که این رسم کاچیپزون و بردن به خونه عروس مدتهاست که از رونق افتاده. غذای معروف شبِ عید تهرانی هم رشتهپلو و چربشیرین بوده.
حالا که بحث غذای مناسبتی و توجه تهرانیها به خوراک در مناسبتهای مختلفه، نباید از آیینهای پختوپز در ایام مذهبی یا همون نذری هم غافل شد؛ چراکه در دوره معاصر هم همچنان ما بهعنوان میراثدارهای مادربزرگها و پدربزرگهامون ادامهدهنده همین رسومات هستیم.
در مراسم عزاداری محرمِ تهران، از سوگوارها با قیمه، آبگوشت، قورمهسبزی، حلیم، عدسپلو، شلهزرد، آش رشته، حلوا، چلوخورش، آش شلهقلمکار، شربت، چای، خرما و شکرپنیر پذیرایی میشده. توزیع گوشت قربونی هم مرسوم بوده. هنوز هم بعد از گذشتِ سالهای زیادی پخت این غذاها و توزیعشون در تهران مرسوم و رایجه.
از خوراکپزیها و آشپزیهایی که در ماه رمضون جزو فعالیتهای اصلی مردم بوده میشه به پخت و توزیع آش رشته، سوپ، شلهزرد، آبگوشت، حلیم و شیربرنج اشاره کرد. توی سفرههای نذری و افطار بیشتر تهرانیها هم با سبزیپلو، کوکوسبزی، خیار، هندونه، خربزه، انگور، نون و پنیر از مهمونها پذیرایی میشده. حلوا، خرما، زولبیا، بامیه و آجیل مشکلگشا هم جزو جداییناپذیر سفرههای نذری افطار بوده. ناگفته نمونه که اغلبِ این خوراکها به فراخور وضعیت معیشت و سطحِ مالی صاحبخونه توی سفرهها وجود داشته.
سرت بره، اما صبحونهخوردنت نه!
صبحونه یا بهقولِ طهرانیهای قدیم «نیمچاشت» یکی از اون وعدههای غذایی مهمی بوده که هر خانواده متناسب با توان مالی خودش، سفره صبحونه رو پهن میکرده. نکته مهمی که از بین منابع پژوهشگران، تاریخ شفاهی و حتی از لابهلای صحبتهای قدیمیهای تهران شنیده میشه، اینه که ردخور نداشته خانوادهای، قیدِ نیمچاشت رو بزنه. یعنی سرشون میرفته، اما خوردن صبحونه نه!
خانوادههایی که دستشون به دهنشان میرسیده، اغلبِ اوقات برای صبحونهشون نان و پنیر و چای دیشلمه داشتند. پشتبندِ صبحونه هم چند پُک قلیون میکشیدن. دستآخر هم آیین صبحونهخوری با نوشیدن دوباره یک چای دیشلمه به پایان میرسیده. در سفره اعیونی افراد مرفه تهران بهفراخور هر فصل محصول لبنی مثل شیر و سرشیر و انواع مربا و حتی کلهپاچه هم به چشم میخورده که هنوز هم نهتنها بین تهرانیها که بین همه ما هم رواج داره.
مردمی هم که در تهران قدیم توان مالیشون برای انداختن و تدارک یک سفره پُروپیمون و اعیونی اینقدری نبوده که بتونن چند نوع خوراک سر سفره بچینن و کیف کنن از خوردن، به صرفِ نون خالی بدون چای یا نوشیدن چند استکان چای با کشمش یا یه چیزِ شیرین بسنده میکردند.
شاید براتون جالب باشه که بدونید قهرمان میرزا عینالسلطنه در «روزنامه خاطرات عینالسلطنه» از وعده نیمچاشت یا همون صبحونه بهعنوان «ناهار قلیون» یاد میکنه؛ علتش این نامگذاری بهخاطر فاصله کوتاه زمانی بین صبحانه و ناهاره. چون خیلی از افراد برای خوردن این وعده غذایی فقط به صرف چند لقمه و کشیدن چند پک قلیون اکتفا میکردن تا بتونن ناهار مفصلی بخورن.
در نتیجه، همه این خردهعادتهای مردم طهران قدیم نشون میده که چقدر وعده صبحانه، براشون اهمیت داشته و با هر میزان توانِ مالی، عادت به انداختن سفره صبحونه و صرف چندتا لقمه رو هم نادیده نمیگرفتن. شاید برای همین هم هستش که این ضربالمثل بین اهالی مردم تهران رایجه: «صبحانهت رو خودت بخور، ناهار رو با دوستت و شام رو بذار برای دشمنت»!!
پژوهشهایی که درباره خوراک اهالی تهرانه، نشون میده که محل عرضه بسیاری از غذاهای تهرانی یه لیست بلندبالا میشه که ما فقط به چندتا از اونها اشاره میکنیم؛ مثلِ: آبادیهای قدیم ونک، طرشت، تجریش، اوین، فرحزاد، نارمک، قلهک، میدون راهآهن، چهارراه مختاری، چهارراه گمرک و … .
اما چطور ذائقه و سلیقه مردم تهران که سفرههای رنگارنگ و متنوعی رو در زمان صرف صبحانه، وعدههای ناهار و شام و مناسبتهای مختلف تدارک میبینه، به رستورانها و قهوهخانهها هم راه پیدا میکنه تا علاوه بر مطبخِ خونهها، رد پایِ خوراک اهالی تهران رو در خیابونها و گذرگاههایی ببینیم که میزبان رستورانها و چرخیهای فروش غذا شدن؟!
رونق غذای بیرون و گرایش مردم به خوردن غذا در جایی غیر از خونه رو باید مربوط به اواخر دوره قاجار و بهویژه دوره پهلوی اول دونست، چون پایتخت نسبت به گذشته روز به روز بزرگتر و پررونقتر میشه. در این دو دوره بهدلیل گذر از سنت و قدم برداشتنهای آهسته به سمت مدرنیته، بیشتر مردم به خوردن غذا در جایی بیرون از خونه گرایش پیدا میکنن. به همین دلیل هم هستش که کمکم رستورانها، قهوهخونهها و گذرگاههای زیاد و متنوعی برای عرضه غذا شکل میگیره و پایِ مردم به این دکانها و رستورانها باز میشه. در این دورهها مهاجرت از روستا به تهران نیز آمار بالایی داره. همین تنوع قومی در تهران نیز خودش تنوع انواع خوراک و زنجیره غذایی در بیرون خونه رو رقم میزنه.
با کمی گشتوگذار توی دلِ تاریخ پرفرازونشیب خوراک و غذا در شهر تهران میشه کبابیها رو بهعنوان اولین رستورانهایی شناخت که مردم رو با فرهنگِ تازه و رو به رشدِ صرف غذا در دکان و رستوران آشنا کرد. از اونجایی که چلوکباب در تهرانِ دورهی جوونی پدربزرگها و مادربزرگهای ما غذای اعیونیای بوده که برای ناهار تدارک میدیدن و خیلی هم خوشخوراک بوده، در دوره محمدعلی شاه قاجار اولین کبابیهای تهران حوالی بازار بزرگ راه میافته. اونها معمولا دو ساعت مونده به ظهر چراغهای کبابی رو روشن میکردن تا به آدمهای بازاری یا در حالِ رفتوآمد نشون بدن که دکان بازه و قراره غذا به مشتری داده بشه. روشن کردن چراغ در واقع همون کارکرد تابلوی «غذا حاضر است» رو داشت.
جدا از روشن کردن چراغ بهعنوان نشانهای از آغاز فعالیت دکان چلوکبابی، هر دکان یک جارچی هم داشت. شغلِ جارچی حالا جزو همان شغلهایی هستش که از رونق افتاده و دیگه اثری ازش نیست. ولی توی تهران قدیم، حسابی کاروبارشون توی چلوکبابیها رونق داشت. اونموقع هر دکان، جارچی مخصوصِ خودش رو داشت که مردم رو با صدایِ بلند به خوردن ناهار دعوت میکرد؛ احتمالا با این جملهی تبلیغی: «بدو… بدو… بهترین چلوکبابی که توی عمرت نخوردی رو اینجا بخور».
با اینکه در همونِ زمان رونق کبابیها، استفاده از قاشق و چنگال هم مرسوم شده بود، اما عادت مهم یا حتی بهتر بگم اصولیترین بخشِ رفتن به رستوران، خوردن چلوکباب با دست بود. شاید براتون بامزه و جالب باشه که بدونین، نونِ کنار چلوکباب که هنوز هم خیلی وقتها توی رستورانهای امروز وجود داره، نقش دستمال سفره رو داشته. یعنی مشتریها بعد از خوردن چلوکبابشون از اون نون برای پاککردن دست و دهن و ته بشقابشون استفاده میکردن. گمونم هنوز هم خیلی از ما عادت به تمیز کردن بشقاب غذامون با نون رو داشته باشیم؛ مخصوصا اگر املت یا یه غذای چرب خوشمزه باشه.
شاید دونستن مدل چلوکبابیها هم خالی از لطف نباشه؛ چراکه حالا مدل چلوکبابی تهران قدیم با تهرانِ امروزی زمین تا آسمون فرق کرده. در اون زمان بیشتر دکانهای مربوط به غذا، محوطه سکوداری داشتن که مخصوص نشستنِ مشتری روی زمین بود. جایِ نشستن هم عموما با قالیچه و گلیم و نمد پوشیده شده بود تا فراغت و آسایشی برای مشتری فراهم بشه.
اشتیاق عموم مردهای تهران به خوردن غذا در مکانهای عمومی و بیرون از خونه، رقابت بر سر کیفیت غذا و خوشطبخی رو رقم میزنه. برای همین هم هستش که چنین کسبوکارهای رونق میگیرن. درآمدزایی از طریق صرف غذا بیرون از خونه توسط مردها اونقدر چشمگیر بوده که خیلی از اهالی شهر و حتی بقیه شهرهای مهاجر رو به این صرافت بندازه که بخشی از این چرخه عرضه غذا بشن. در نتیجه، عرضه و تقاضا همزمان با هم بالا رفت و شکل تازهای از درآمدزایی هم بهوجود اومد. اما چرا در دوره رونقگرفتن رستورانها و کبابیها فقط به مشتریهای مردی اشاره میشه که خسته از کارِ روزانه، با شکمِ گرسنه و اشتیاق زیاد به کبابیهای حوالی بازار میرفتن تا نفسی تازه کنن و با خوردن یه کباب خوشمزه، جونِ دوباره بگیرن برای ادامهی روز؟
توی تهران قدیم، مشتری چلوکبابیها تکجنسیتی بودن و جایی برای حضور زنها و تجربه اونها برای خوردن یک وعده غذایی در بیرون از خونه در نظر گرفته نشده بود. حتی چلوکبابی با پرده کشیدن و جداسازی قسمت زنونه و مردونه هم فضای مناسب برای حضور زنها بهعنوان بخش دیگری از مشتریها رو فراهم نکرده بودن. نهتنها در چلوکبابیها که حتی بقیه دکانهای غذا هم وضعیت مشابهی داشتن و زنها نمیتونستن در اونها حضور پیدا کنن. نزدیکترین تجربه زنان برای خوردنِ غذای بیرون از خانه وقتی اتفاق میافتد که مردانشون چلوکبابی رو از بیرون بخرن و با خودشون به خونه ببرن. حضور زنان در این بخشِ اجتماع نیز مثل بقیه تجربههای اینچنینی از همون اول امکانپذیر نبوده. بلکه رفتهرفته شرایطش مهیا میشه و اونها هم دوشادوش مردها امکان تجربه خوردن غذا در چلوکبابی رو پیدا میکنن. دوره پهلوی و تلاشهای خودِ زنان برای حضور حداکثری در اجتماع رو باید نقطه عطفی دونست که راهِ زنها رو نهتنها به چلوکبابیها، بلکه به بقیه بخشهای جامعه که تا پیش از این هم فقط مختصِ مردان بودن، باز کرد.
جدا از اینکه به مسئله تکجنسیتی بودن فضای چلوکبابیها اشاره کردیم، نباید از این نکته غافل بشیم که عرضه غذا در بیرون، مراوده و ارتباط مردم رو هم وارد ساحتهای مختلفی میکنه که قابلتامل هستش. حالا مردم بهواسطه صرف غذا در جایی غیر از خونه میتونن با هم تعامل بیشتری داشته باشن و شیوه ارتباطی، رنگوبوی تازهتری به خودش میگیره که میشه اون رو در دو سطح درباری و عموم مردم مورد بررسی قرار داد. برای مثال، بهخاطر مراسم آشپزون ناصرالدین شاه در دوره قاجار عده زیادی از افراد مهم مملکتی مثل بزرگان و اشراف، خانواده شاه، صدراعظم و مقامهای لشکری و کشوری به دربار میرفتن تا در این مراسم شرکت کنن.
در سطح عمومی هم، محل پاتوق و دیدارهای روزانه مردم توی دکانهای کوچیک و بزرگ غذا مثل کلهپزیها، چلوخورشتیها، کبابی، آشی، قهوهخانه و کافهها بود. نباید از حضور دورهگردها که با چرخ کوچیکی تامینکننده بخشی از خوراک روزمره مردم کمبضاعت و کارگرها و افرادی بودند که در سطح شهر رفتوآمد میکردند، غافل شد. علت اصلی ایجاد غذاهای خیابونی در تهران قدیم، عرضه غذا و میانوعدههای ارزونی بود که بتونه برطرفکننده نیاز افرادی باشه که در سطح شهر عابر و مسافرن یا توان مالی اونها در حد صرف غذا در رستوران نیست. این غذاها یا میانوعدهها عموما متناسب با هر فصل فروخته میشدن و شبیه غذاهای خونگی بودن. برخلاف تصور رایجی که الان درباره غذاهای خیابونی وجود داره، فروشندههای غذاهای و خوارکهای اینچنینی در تهران قدیم مثل آش، جغوربغور، لبو و باقالی، سمبوسه و… سعی میکردن از مرغوبترین مواد اولیه موجود، غذای مناسبی آماده کنن که علاوه بر کیفیت خوب و خوشطعمی، قیمت ارزونی هم داشته باشه. گاهی این کیفیت اونقدر شهرت پیدا میکنه که آدمهای زیادی حاضرن خودشون رو از اونسر شهر به پاتوق این فروشنده چرخی برسونن تا فقط از دستپخت اون بخورن.
تا قبل از راهاندازی رستورانها در زمان قاجار مثل همون کبابیهایی که قبلتر بهش اشاره شد و در دوره پهلوی زنها هم امکان حضور در اونها رو پیدا کردن، غذاها عموما فقط توی خونه یا بهشکل فردی صرف میشد. اما با وجود رستوران، غذا برای دو یا چندنفر عرضه میشد و از اینجا بود که فرهنگ میل به غذا در جایی بیرون از خونه و اون هم به شکل گروهی و همراه با دیگران در بین عموم مردم رواج پیدا کرد. ناگفته نمونه در این بین اگر خیلی از مردم توان مالی برای خرید غذای دونفره نداشتن، بیرون غذاخوری دنبال یک یا چندنفر دیگهمیگشتن که اصطلاحا به اونها پایه گفته میشده. اونها بیرن غذاخوری جار میزدن که دنبال پایهان تا چند نفر دیگه برای خوردن غذا با اونها شریک بشه. در نتیجه، اینطوری بود که مناسبات شهری کمکم شکل تازهای هم به خودش گرفت که تا پیش از اون مرسوم نبود.
کباب از کجا آمد؟ آمدنش بهر چه بود؟
حالا درسته که خیلی مفصل از تاریخچه تاسیس چلوکبابیها و حضور همه اقشار جامعه در چند برهه زمانی بهش اشاره کردیم، ولی شاید این سوال برای خیلیهاتون پیش اومد که خودِ کباب چطور سروکلهش در سفره تهرانیها و بعدتر در ایران و حتی کشورهای دیگر پیدا شد و اینهمه محبوبیت پیدا کرد؟ چطور شد که تهرانیها بهخصوص آشپز رستورانها و قهوهخونهها فهمیدن میشه با گوشتِ تازه و مخلفات دیگه، چنین ترکیب بکر و خوشمزهای درست کنن؟
این قصه هم برمیگرده به دوره ناصرالدین شاه. این پادشاه قاجاری وقتی قصد کرد از تبریز به تهران بیاد، یکی از آشپزهای قفقازی خودش رو هم، همراهش آورد. این آشپز هم با خلاقیت خودش و اطلاعاتی که از ذائقه و خوشاشتهایی این پادشاه قاجاری داشته، از ترکیب چلو کره ایرانی و کباب قفقازی غذایی میپزه که بعدها به همین چلوکباب کوبیده معروف میشه. اما چطور این این غذای اعیونی راهش به جامعه هم میافته و دیگه از انحصار غذای درباری بودن درمیاد؟
این انقلاب اجتماعی در خوراک رو مدیون جوونی هستیم که کنارِ آشپز قفقازی در آشپزخونه دربار کار میکرد، اما با دستور تهیه این غذای محبوب راهش به قهوهخونهای میافته و همونجا با پخت این غذا، اون رو به تهرونیها معرفی میکنه. حالا هم اگر هوس کباب ایرانی به سرتون زد و اشتیاقِ تجربه مزهمزه کردن این غذای دلچسب به دلتون افتاد، خودتون رو به رضا لقمه –محبوبترین و معروفترین کبابی- تهران برسونید؛ خوردن اون لقمههای کباب با نونِ تازه، میتونه نوستالژیکترین تجربه خوراکیگردی برای شما باشه.
درسته که اولین رستورانها عرضهکنندهی محبوبترین غذاهای ایرانی بودن، اما چون جامعه ایرانی از دوره قاجار و با توجه به شرایط مشروطیت در حالِ گذار از سنت به تجربه مدرنیته بود، کمکم غذای فرنگی به سفره ایرانیها راه پیدا کرد. منوهایی که مثل اسناد تاریخی از دوره ناصرالدین شاه، دست به دست به ما رسیدن، نشون میده که غذاهایی مثل سالامی، ژیگو، استیک، سوپ ژولین و… هم بین برنامه غذایی اونها دیده میشده. ولی اگر بخوایم از اولین و محبوبترین غذای فرنگی یاد کنیم که خیلی سریع جایگاهش رو در فرهنگ غذایی و ذائقه مردم تهران و بعد هم ایران باز کرد، باید به اسلامبولی پلوی عزیز اشاره کنیم که هنوز از بعد از گذشت سالها از ورودش به تهران، محبوبترین غذایِ ماست که از خوردنش در کنار سبزی تازه یا ماستخیار و سالاد شیرازی حسابی کیفور میشیم.
سفر غذا تو تهران همینجا تموم نمیشه. قصه غذا سر دراز داره که ما در اینجا فقط سر آغازش رو براتون گفتیم. در مقالات بعدی باز هم به پایتخت برمیگردیم و یک قصه جدید از سفر غذا در این شهر میگیم.
نویسنده: فاطمه بهروز فخر
وقتهای زیادی، اینطور خودم رو معرفی میکنم: دلبسته «کلمهها» و «کوهها».
از سرِ کلمهدوستی بود که در دوره کارشناسی، ادبیات داستانی و در دوره ارشد، زبان و ادبیات فارسی خوندم. حالا هم دانشجوی دکتری رشته ادبیاتم. در سالهای نوجوونی، با نوشتن برای روزنامهها و سایتهای مختلف ادبی بود که فهمیدم «نوشتن» و «روایتگری» اصلیترین علاقهٔ منه. برای همین، علاوهبر داستاننویسی و جستارنویسی، نوشتن برای کسبوکارها براساس دانشهای ادبی کاربردی به یکی از دغدغههای مهم شغلیم تبدیل شد.